باران عشق
LOVE RAIN
نوشته شده توسط : ☂مَهدیبا (MahDiba)♂♥♀♥♠

 

قفس در انتهای جاده منتظر من است .
در این قفس جای خالی خیلی ها ، خالی است .
 و همچنین در قفس سینه ام ، جای خالی خیلی ها خالی است .
اگر در هر نفسی صد آه است ، پس در این قفس هم ، نفسی با آه است .
فریاد در این جا بی نیازی از آزادی نیست .بلکه آرزوی دیرینه است.
قفس در سینه حبس شده است .
چطور خود یک روز سینه را در خود حبس کرده بود ؟
اگر از سینه برون شود ، ناچار به تحمل آن خواهم شد .
سینه درد دارد اما دردش کمتر از درد بی عدالتی روزگار است .
راستی عدالت را کجا باید جست ؟
اگر در این قفس باشد چه ؟
چگونه از حبس سنگین خارج می شود ؟
اگر خارج شد ، آیا خود دچار بی عدالتی نمی شود ؟
...آه چقدر انتظارش را بکشم .
یعنی روزی هست که لااقل بویش را حس کنم ؟
به کدامین گناه ، عدالت دچار بی عدالتی شده است ؟
در قفس سینه ام ، جای خالی خیلی ها خالی است .
و هنوز قفس در انتهای جاده منتظر من است .


:: برچسب‌ها: قفس , عدالت , بی عدالتی , حبس , سینه , آزادی , منتظر , خالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1547
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : جمعه 5 اسفند 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 232 صفحه بعد

دوستان عزیز برای بهتر شدن مطالب از پیشنهادات و انتقادات خود مرا آگاه سازید. م ب مهدیبا